شش ماه است که دستی از میان دستم گم شده!
دو چشم آبی از میان چشمان مستم، گم شده است،
شش ماه است که سنگ سینه ام، سنگین شده است
ناله ی درونم بلند است
چنان بلند که تا روحم قد کشیده است.
شش ماه است که دلم، خنده را از یاد برده است
و زخم های احساساتم، توسط هیچکس التیام نمی یابد،
شش ماه است که مردم چشمم، در دریای اشک غرق است
براستی این شش ماه من
با سی سال صبر و تحمل یعقوب چه تفاوتی دارد؟!
شعر: شیما س عمر
ترجمه : زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR