[ژنرالِ پاییز]
منَم، ژنرالِ پاییز!
منی که هرگز آرامش ندیده است!
ژنرالم… ژنرالِ هزاران درخت عریان و
میلیاردها برگِ ریخته!
***
منم، ژنرال پاییز!
کلاه روی سرم، ابر است و
ستاره های روی شانه هایم، چند برگِ نقرهای
پالتوی تنم، نسیم است و
شمشیر دستم، شاخه ی پوسیده ی یک درخت.
***
منم، ژنرال پاییز!
خونی زرد، در رگ هایم به جریان است و
چشمم چنان ابر، نمناک!
فقط من بودم که در تابوتی شیشه ای،
چندین برگ را به خاک سپردم.
***
منم، ژنرال پاییز!
من بودم که با گردباد فراموشی، به نبرد برخواستم و
بسیاری از برگ ها را از چنگالش رهانیدم!
من بودم که شبی آن برگ ها را
زیر پر و بال مهتاب و درخششِ آفتاب گذاشتم.
***
منم، ژنرال پاییز!
پاییز بی من، یتیم است و
من بودم که گفتم: بله! جسد سایه سبز است.
ای برگ های ریخته ی مهاجر
فقط منم که در محراب پاییز...
برای پیکر زنده ی برگ ها
نماز شهادت میخوانم...
و نامش را نماز میت نمیگذارم.
شعر: ژنرال پاییز
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR