زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش

برادرم گفت: «بعد پارک بریم کله پاچه بزنیم؟» مرتضی گفت: «من که جا ندارم، صبح قبل از اینکه بیام در یخچال رو باز کردم دیدم گوشت کوبیده دیروز ظهر داره چشمک می زنه. پریدم نون سنگک تازه گرفتم، سبزی خوردن هم داشتیم. جاتون خالی یه غازی تپل زدم به بدن.»‌

‌فرخ گفت: «هیچی هم اندازه گوشت کوبیده مونده حال نمیده.» برادرم گفت: «اختیار دارید، یه روز جمعه تابستون قبل از ناهار بگیری تو یه زیرزمین خنک بی مگس بخوابی، بعد سر ظهر صدات بزنن بگن بیا که چلوکباب با سماق و زرده تخم مرغ آماده است.» فرخ گفت: «دوغ و ریحون هم باشه.» مرتضی گفت: «از اون بهتر اینه که بعد از اینکه از حموم داغ اومدی بیرون یکی بیاد یه مشت و مال اساسی بهت بده.»‌
‌برادرم گفت: «تو جاده شمال باشی، یه بارون نم نم هم بیاد شیشه ها رو بکشی پایین. صدای ضبط رو هم زیاد کنی. وای چه حالی میده.» مرتضی گفت: «رو کوه ها هم مه باشه.»‌

‌فرخ گفت: «با نامزدت داری تو خیابون میری با یکی دعوات بشه، تا جایی که می خوره یارو رو بزنی.» مرتضی گفت: «یا اگه خوردی کم نیاری.»‌

‌گفتم: «یعنی چی؟»‌

‌مرتضی گفت: «یعنی هرچی زدنت باز بلند شی، باز اگه خوردی باز هم بلند شی... باز اگه خوردی باز هم بلند شی.»‌

‌برادرم آهی کشید و گفت: «وقتی بزننت جا می زنی، می ترسی.» مرتضی گفت: «آره خب.» برادرم گفت: «میشه بترسی ولی وایسی؟» مرتضی گفت: «بیشتر وقت ها نمیشه، ولی اگه بشه...» فرخ گفت: «چه حالی میده.» برادرم لبخند زد.‌چند نفر که می دویدند، خیس عرق نفس زنان از کنارمان رد شدند.‌‌
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن