این همه این در و آن در زدم که نپوسم ، آخرش رسیدم به لهیده ی خودم . فکر می کردم چیزی از بیرون آدم را می پوساند. برای همین به دست و پا افتادم تا نپوسم و نگذارم کنه ای زالویی چیزی خودش را به من بچسباند و حسابم را برسد. نمی خواستم مثل یک برکه ی آب یک جا بمانم تا بگندم ، نگو فقط آدم با خودش می پوسد و از بین می رود. شاید تنها چیزی که می تواند آدم را داغان کند خودش است.
/ محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /
ZibaMatn.IR