بی مهر رخت، دل به جهان شور نمانده ست
در سایه ی غم، شادی و سرور نمانده ست
هر صبح که بی روی تو سر زد ز افق ها
در خاطر من جز شب دیجور نمانده ست
چون ابر بهاران که به گلزار نبارد
دل خشک شد و عطر گل و نور نمانده ست
هر لحظه به یاد تو دلم غرق تمناست
بی حسرت دیدار تو، صبور نمانده ست
در محفل یاران سخن از عشق تو گویند
بی نام تو، شیرینی و حضور نمانده ست
بازآ که به جانم ز غمت تاب نمانده ست
بی مهر رخت، دل به جهان شور نمانده ست
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR