در دل شب که نسیم سحری می رقصد
یاد او در دل من شور و شری می رقصد
چشم او چون که به دل راه نماید هر دم
در نگاهش اثری از قمری می رقصد
هر که با مهر به سوی دل او پرواز کند
در دلش عشق و وفا چون دری می رقصد
زلف او چون که به دست باد رها می گردد
دل من با خمشش چون پری می رقصد
خنده اش صبح بهاری به دل غم زده است
هر گل از باغ لبش با شکری می رقصد
عشق او چون که به جانم برسد، می دانم
در دل شیدا و عاشق هنری می رقصد
سایه اش بر دل ما چون که بیفتد هر دم
دل به هر سایهٔ او با سپری می رقصد
هر که با عشق به راهش قدمی بردارد
در دلش روشنی و نور بری می رقصد
آن که با صدق و صفا راه وفا پیموده
در نگاهش اثر لطف تری می رقصد
در دل شب که نسیم سحری می رقصد
یاد او در دل من شور و شری می رقصد
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR