ای دل به کوی عشق گذاری نمی کنی
در راه عشق جان سپاری نمی کنی
عمری به شوق یار به هر سو دویده ای
اما به وصل او که قراری نمی کنی
هر شب به یاد او به ستاره نظر کنی
در خواب ناز عشق، کناری نمی کنی
دل را به باده های غم و غصه می کِشی
اما به شادی و به خماری نمی کنی
در باغ آرزو گل امید می دمد
اما به دست خود که شکاری نمی کنی
با هر نسیم صبح به یادش نفس زنی
اما به بوی او که بهاری نمی کنی
چون شمع در فراق به شب ها گداختی
اما به صبح وصل، شعاری نمی کنی
چون موج بی قرار به دریا زدی قدم
اما به ساحلش که کناری نمی کنی
عمری به جستجوی حقیقت گذر کنی
اما به کشف راز، گزاری نمی کنی
با این همه تلاش و تمنا که کرده ای
ای دل، چرا به عشق گذاری نمی کنی؟
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR