در هوای رخ تو دل به تماشا دارم
چشم بر راه تو و عشق تو پیدا دارم
دل من بسته به زنجیر محبت شده است
همچو مرغی به قفس حسرت و سودا دارم
زلف تو سلسله ای بود که بر جانم بست
و ز این بند گرفتار و تمنّا دارم
چشم تو چشمه ای از نور و صفا بود و من
غرق در موج نگاهت همه رؤیا دارم
دل من در طلبت همچو شمعی است که شب
تا سحر سوخته و زار و تمنا دارم
هر کجا می نگرم، مهر تو در دل دارم
و ز این عشق تو من واله و شیدا دارم
به امیدی که تو روزی به کنارم باشی
روز و شب در تب و تاب و همه نجوا دارم
ای که از مهر تو دل بسته ام و بی تابم
حال و روزم شده از عشق تو غوغا دارم
به دعای سحرت دل به خدا می سپرم
که ز عشق تو شدم بی سر و هم آوا دارم
در دل شب به خیالت به دعا مشغولم
که ز عشق تو در این حال و تمنا دارم
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR