خیلی ترسناکه
اینکه توی نوجوونی باشی؛انگار توی یه دریای بزرگ بین بچگی و بزرگی در حال دست و پا زدنی و سعی میکنی غرق نشی...
میترسم...که یه روزی توانم تموم بشه و کسی نتونه دستمو بگیره.....کسی نباشه....
شاید هم دووم بیارم ولی...
میخواستم زندگیم....معناش....چیزی بیشتر از دووم آوردن باشه...
به جایی رسیدم که میگم چوخ بیلَن چوخ چَکَر
بزرگ شدن ترسناکه چون بیشتر میفهمی...
یه وقتایی لازمه نشنوی...
نبینی...
ندونی...
اونجوری آرومتری...
ولی من از اینم محرومم...
شده همه چی داشته باشی ولی کسی نباشه که بهش زنگ بزنی؟
من تنهام...
ZibaMatn.IR