بیو تنهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بیو تنهایی
تنم پر رعشه چون مرغِ به دام افتاده معذوبم
که بارِ دردو، هجرو، بی کسیها کرده سر کوبم
به سختیِ تنم بعد از نشان زخمها بنگر
هنوز از صبر لبریزم که من میراث ایوبم
مپرس از بی کسیو بی در و بی همدمیام هیچ
که من حتی درونِ کشورم بیگانه...
بعد تو
فرو ریختم در خویش ،
آه
قد کشید
در حُرم دلتنگی غروب...
کدام کتاب را ورق زدی،
که پاره پاره های این دلم ،
به باد رفت .
خوش به حال قناری ،
که در قفس است ،
نه بی هم نفس...
وقتی،
به یاد تنهاییهایم میافتم،
دردی،
در ناکجای احساسم،
زاییدن میگیرد!
کاش، میگشت رها، از تبِ تنهایی خویش
لحظههای عطشِ پُرغمِ پنهانیِ من
شده ست خالی دریایِ پرتلاطمِ خورشید
به روی ساحلِ شب،مانده است نعشِ نهنگی
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱۰/۱۰
تاریک، تاریک و تاریک تر می شود،
صدای پای وحشت می آید؛
هوا را نمی گویم
دل را می گویم
اگر فهمیده نشده باشد.
خیلی ترسناکه
اینکه توی نوجوونی باشی؛انگار توی یه دریای بزرگ بین بچگی و بزرگی در حال دست و پا زدنی و سعی میکنی غرق نشی...
میترسم...که یه روزی توانم تموم بشه و کسی نتونه دستمو بگیره.....کسی نباشه....
شاید هم دووم بیارم ولی...
میخواستم زندگیم....معناش....چیزی بیشتر از دووم آوردن باشه...
به...
خودم را کنار می گذارم
نزدیک تمام شدن
تا هردو بزنیم
زیر یک چیزی
من... گریه
...
و تو،من...
....
....فیروزه سمیعی
شب
صدف ها
گوشه ی خوابِ دریا...
.....
....فیروزه سمیعی
من آن سایه ام که در زخم هایش✨
یادِ هر شمعی را زنده نگه می دارد✨
درد را هنوز در عمق شب حس می کند✨
و در سکوت ✨
تک تکِ ستاره ها را به یاد می آورد✨
🍂ما پروانه های درون شیشه ایم🍂
عرق می ریزیم بر آتش سرد🍃
تا بال هایمان به وحشت نچسبد🍁
چند قطره روشنی🍂
زندگی را گواهی دهد🍁
در سایه های تاریک🍃
در دل گورهای ناپیدا🍂
🍃☘️فیروزه سمیعی☘️🍃
https://t.me/Pangarah
یک🍂
درختان را به رقص آورد
آواز پرنده
می خواست صدایش را
به گوش خورشید برساند
دو🍂
شکوفه های تازه بر درخت گیلاس
با بادی سبک
رقصیدند، چرخیدند
و از عشق زمین، بوسه گرفتند
سه🍂
خون سرد تاریخ
بر کاغذهای پوسیده
شعله می کشد
می دمد آتشی از خاطره
🍂...
سکوت سرد اتاق را نمى شود
با نور پر کرد
مگر به تبسمى
کرشمه ى چشمى
و دستى که هواى اتاق را
نقاشى کند
حجم سفید را
هیچ قطره ى اشکى
نمناک نمى کند...
.....
امیر برغشى
🌒
انسان با سایه اش مى میرد
درخت با ریشه اش
پرنده با آسمانش
تو ولى بر پایى
همچون درخت هستى
سبز و زرد مى شوى
و باز بالایى
امیر برغشی
آشنا می شوی
در صدای خنده ها
در طنین قدم های کنار هم
در خیابان های شب زده
عادت می کنی
به عطر حضور
به گرمای دست ها
به زمزمه های آرام...
و ناگهان
تغییر می کنند
چهره ها
صداها
آرام آرام
غریبه می شوند.
تغییر می کنی
خودت هم ...
یک قدم فاصله
بین ما قد کشیده
با پای پیاده
دنبالت دویدم سال ها
اما هرگز به تو نرسیدم
مجید محمدی(تنها)
نام شعر:فاصله
برای پر کشیدن ،
باید تنها بود،
از پروانه بپرس؟
حجت اله حبیبی