100 متن کوتاه خانه ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن خانه برای اینستاگرام و بیو واتساپ
فراموش کردن تو
توهم سرباز خسته ای ست
که خیال می کند
چون جای زخم روی تنش نیست،
سالم به خانه بازگشته است!
زمین
دهان باز کرده و چاک چاک میخندد
نخلها میرقصند
بسطامی میخواند
چیزی نمانده این خانه هم
بزند زیر آوار
همیشه سعی کردم
درد دوریت را
با خیابان ها در میان
بگذارم
قدم بزنم
حتی شده ساعت ها
تا نبودنت را به خانه نبرم
اما هر بار برگشتم
باران را دیدم
که از هر گوشه خانه
بند نمی آمد
همسر مهربانم وقتی بین بازوان تو هستم احساس میکنم در خانهام و الان خیلی برای خانه غمگین هستم
دلم برات تنگ شده عشق جاودانه ی من
تنور می سوزد
ترازو اه می کشد
ما،
هرغروب
بایک بغل داغ سنگک
به خانه بازمی گردیم .//
خانه یعنی داشتن جایی برای رفتن به آن
خانواده یعنی داشتن کسی که به تو عشق می ورزد
و داشتن هر دوی آن ها نعمت و خوشبختی است
بوی دستان پراز تاول و نان می آید
چه قشنگ است پدر خنده کنان می آید
به نگاه پدرم خنده همیشه جاری است
با حضورش به خدا خانه به جان می آید
تو برای من مثل خانه می مانی
جایی هستی که به آن تعلق دارم
و تنها جاییکه بارها و بارها
به آن سر می زنم
من هرگز تو را ترک نخواهم کرد
تولدت مبارک عشقم
یک خانه وقتی خانه می شود که غذا و آتش را علاوه بر بدن، برای ذهن هم فراهم کند.
دریا را دید
اقیانوس را هم
هیچ کدام اما ،
شبیه خانه نبود
ماهی کوچک ...
به تنگ خود بازگشت !
هر جایی که سقف داشت و بویِ غذا از آن به مَشام می رسید که اسمش خانه نیست...
خانه یِ آدمی
درست در میانِ
بازوانِ دلبری است که بویِ عطرِ تنش
به یاد ماندنی ترین رایحه یِ دنیاست...
قرار است از من چه تصویری بماند...
و
خانه را ترک میکنم!
و این تکرارِ هر روز من است.
پنجره را باز کردم
بوی تو داشت می رقصید
حالا
هزارسالی می شود
از باد می پرسم
پس کی به خانه برمی گردیم!
منم و خانه و دلتنگی تکراری و غم
منم و دلهره از شایعه رفتن تو...
من خانه ام را پر از رنگ می کنم
پُر از عطرِ زندگی
گل می خرم
نان گرم می کنم
شعر می نویسم
و باور می کنم کلام فروغ را :
زندگی، یعنی همین بهانه های کوچک خوشبختی...
در تابستان سال ۱۹۷۰ یک خانواده شدیم و خنده ی او خانه ام شد
نوشته ی مرید البرغوثی شاعر فلسطینی
برای همسرش رضوى عاشور
نیما معماریان :
باران آبرویم را خرید
شبیه مردی که گریه نمی کند
به خانه برگشتم.
نمی دانم چه زمانی به خانه ام در کی یف باز خواهم گشت و هیچ کس نمی داند آیا تا آن زمان خانه ای باقی خواهد ماند یا نه.
در زمستانی که عشق
در خانه نشسته باشد
گرم تر از تابستان می توان خندید
رعنا ابراهیمی فرد
به خانه سَر زدم؛
نگاهت در پَسِ پنجره،
صدایت در هزارتویِ دیوارها،
عطرِ نفس هایت در ذراتِ هوا؛ معلق
خلاصه؛
خانه؛ همه تو بود
و
تو؛ همه خانه بودی.
(از دفترِ بابا)
شیما رحمانی
از صدایِ ترقه می ترسید هنوز
که جنگ
آغاز شد،
و جنگ هنوز بود،
که خانه بر سرش
آوار شد.
جلاد گفت:
حق انتخاب داری
یا طناب دار
یا سرخی خنجر ،
کبوتر آزادی هم
به جای بردن زیتون
بهتر نیست
کنج خانه باشد ؟
شبانه قدم میزنم و نگاه میکنم به چراغ روشن خانه ها
و فکر میکنم به قصه هایی که از پنجره های شب ، نشت کرده به خیابان
هر جا که میخواهی باش
پنجره اتاقت منم !
علی سلطانی