متن نوشته های غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوشته های غمگین
من خستم ؛ تو نمیتونی خستگی منو ببینی اما من خستم...
انقدر خسته که میتونم بلندترین فریادو بزنم اما صدامو نشنوی!
انقدر خسته که میتونم زیر دوش حموم گریه کنم ولی تو اشکامو نبینی !
من خستم، انقدر که خیلی وقته مُردم و تو فکر میکنی زندم .
من از خستگی هایم هم خسته شده ام
از بی پنا هی هایم
من حتی از خودم هم فرار میکنم
از احساساتم
من در هیاهوی این تلاطم حال ویران خویش دست و پا میزنم
مرگ را صدا میکنم
من طناب دار یک زندان فرسوده در دورترین نقطه شهر را می...
خیلی ترسناکه
اینکه توی نوجوونی باشی؛انگار توی یه دریای بزرگ بین بچگی و بزرگی در حال دست و پا زدنی و سعی میکنی غرق نشی...
میترسم...که یه روزی توانم تموم بشه و کسی نتونه دستمو بگیره.....کسی نباشه....
شاید هم دووم بیارم ولی...
میخواستم زندگیم....معناش....چیزی بیشتر از دووم آوردن باشه...
به...
.
من سکوتم
سکوتِ ایستگاه پس از رفتنِ
مسافری با قطار
من نگاهم...
نگاهِ مانده به ناکجا در
لحظه ی باورِ تنهایی.
من اشکم،
اشکی که با دستانِ به راه مانده یِ
دختری عاشق که چاره ای
جز رفتن نداشت پاک شد.
من آهم،
آهی عمیق و جان سوز
که...
دنیا همیشه زیبا نیست، بودن ها هیچوقت به اندازه نبودن ها پر رنگ نیست، سیاهی یعنی سیاهی و روشنایی به معنای نبودن سیاهیست، و شاید هر چقدرهم چشم هایمان را بشوییم همه چیز را غمگین تر ببینیم، دنیا سراسر ظلم است، پرنده ها به اشیانیشان نمیرسند و غم برای همیشه...
با رفتنت گمشده ترین پازل زندگیم رو پیدا کردم
ولی گهگاهی زخم های قدیمی جوونه میزنه و میسوزونه
دارم میسوزم
از زخم هایی که خوردم
تقصیر خودمه
میدونم
نمیخوام هیچی برگرده از الانم راضیم
راضی به رضای خدا
فقط گهگاهی میسوزم
خیلی سخته ادای محکم بودن و در بیاری وقتی تو خودت فرو ریختی،
خیلی سخته به اجبار لبخند بزنی وقتی تو قلبت گریه میکنی،
خیلی سخته همه به خوشبختیت حسرت بخورن وقتی خودت میدونی کم آوردی،
خیلی سخته همه فکر کنن تو خوابی اما کل شب با بالشتت حرف بزنی...
وقتی بغضم شکسته شد
و نفس هایم
غرق شد در اندوه و بی تابی
فقط سکوت با من بود.
گاهگاهی که تنم
خسته از لحظه ها
به سوی تلخ ترین مرداب زندگی کشیده میشد
شب هایی که بالشم
خیس میشد از اشک شبانه حسرت
فقط سکوت با من بود....
وقتی بغضم شکسته شد
و نفس هایم
غرق شد در اندوه و بی تابی
فقط سکوت با من بود.
گاهگاهی که تنم
خسته از لحظه ها
به سوی تلخ ترین مرداب زندگی کشیده میشد
شب هایی که بالشم
خیس میشد از اشک شبانه حسرت
فقط سکوت با من بود....
همیشه یه روز بین خوشیا و خوشحالیامون یه اتفاقی میوفته که لبخند روی لبمون و تبدیل به اشک توی چشممون میکنه
یه روزی یه ضربه ای میخوریم که جای کبودیش تا سال ها میمونه
ضربه ای که فراموش کردنش خیلی سخته
تحمل کردنش سخت تر
خیالت راحت شد پاییز
آمدی و روزها را کوتاه کردی
من ماندم و غم های بی پایان
وشب هایی که قصد صبح شدن ندارند
وشب زنده داری هایی که فقط ماه نظاره گر آن بود
وغم هوایی که فقط خدا می داند
آمدی و خاطرات تلخ را با خود آوردی...
نمیدانم اکنون که برایت مینویسم
خاک با چهره ی زیبایت چه کرده
نمیدانم شادی یا غمگین
سخت بود از دست دادنت
تو نیز رفتی و قلب مرا با خود بردی
من ماندم و قطره های اشک که گونه هایم را در بر میگیرد:(
دلم تنگ است ...
برای کسی که نه میشه او را خواست
نه میشه او را داشت ...
فقط میشود سخت برای او دلتنگ بود
و در حسرت داشتنش سوخت :)
رایا ی آینده
امشب فهمیدم همه منتظر نمی مونن تا پیر بشن بعد بمیرن یا منتظر نمیمونن خدایی نکرده تصادف کنن یا مریض بشن بمیرن؛
فهمیدم گاهی وقتا،بعضیا،یه جوری میمیرن که فکرشم نمی تونی بکنی:(
من یه پسری میشناختم،ازش فقط اسمشو میدونستم و عکسش؛که اونم...
بچه فقط 6،7 ماهش بود......
دل است دیگر
بر هوای بیقرار یادها
می شکند
می بازد
می بارد ...
و بر قرار بی وفای
روزگار
می ماند
می سازد
می سوزد و می سوزد…
چطور ممکن است در جسمی به این کوچکی، این همه بی نهایت وجود داشته باشد؟
بی نهایت اندوه، بی نهایت دلتنگی، بی نهایت حسرت.
ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد،
اما هرچه باشد ریسمان پاره ای است!
شاید ما هم دوباره همدیگر را دیدار کنیم
اما در آنجا که ترکم کردی
هرگز دوباره مرا نخواهی یافت!
مرگ آدم هایی که دوستشون داری،
سخت ترین چیزیه که میتونی تجربه کنی یه فقدان بی پایان...
زندگیت یه شکل دیگه میشه.
هر روز بیدار میشی اول یادت میاد اون مُرده
راه میری میخندی حرف میزنی زندگی میکنی اما همش یادت میاد اون نیست یه بخشی از زندگیت و خاطراتت...
باید باور کنیم
تنهایی،تلخ ترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست روزهای خسته ای
که در خلوت خانه پیر می شوی و سال هایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است ...
تازه،تازه پی می بریم،که تنهایی،
تلخ ترین بلای بودن نیست ...
چیزهای بدتری هم هست...
دیر...
قسمت غم انگیز تنهایی، بی پناهی است؛
این که یک شب، یک روز، یک جایی
دلت بخواهد از همه دردهای دنیا پناه ببری به آغوشی، نوازشی، گفتگویی، درست می شَوَدی، بوسه ای، حضوری، دیداری... و هیچکس هیچ جای جهانت نباشد.
بار دنیا و آدمهایش بیفتد روی شانه های نحیفت، به...
قسمت غم انگیز تنهایی، بی پناهی است؛
این که یک شب، یک روز، یک جایی
دلت بخواهد از همه دردهای دنیا پناه ببری به آغوشی، نوازشی، گفتگویی، ،بوسه ای، حضوری، دیداری...
و هیچکس هیچ جای جهانت نباشد.
بار دنیا و آدمهایش بیفتد روی شانه های نحیفت، به هر طرف که...
نمیدونم چرا ولی انگار بعضی شبا ضعیف میشم انقد ضعیف که تا یکی بگه بالای چشمت آبرو هست چشمام شروع میکن به باریدن نهایتن از این شبا کم پیش میاد ولی خب همین کم هم قد صدسال میگذره امشب از همون شباست از شبای که بخاطر ی اخم گریه عم...