در کویر تشنه لب، باران نمی بارد هنوز
چشم دل در انتظار، یار نمی آید هنوز
چون گل پژمرده ای در باغ بی باران عشق
عطر جان پرور ز خاک یار نمی آید هنوز
در هوای وصل او، عمری به سر شد بی ثمر
شور عشق از باده ی دیدار نمی آید هنوز
در دل شب های تار، فانوس امیدم شکست
نور صبح از پشت این دیوار نمی آید هنوز
چون پرستو در قفس، در حسرت پروازیم
بال آزادی به این بازار نمی آید هنوز
در غم هجران دوست، دل به دریا می زنم
کشتی صبرم به سوی یار نمی آید هنوز
در خیال خام خود، عمری به سر بردیم ما
چاره ای از درد این افکار نمی آید هنوز
چون نسیمی در گذر، از کوچه ی دل می رود
عطر آن محبوب دل آزار نمی آید هنوز
در پی هر آرزو، عمری به سر شد بی ثمر
گوهری از بحر این اسرار نمی آید هنوز
در ره عشق و جنون، جان ها فدا کردیم لیک
پاسخی از سوی آن دلدار نمی آید هنوز
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR