گر نمی مانی ؛ نیا ؛ بیهوده آشوبَم نکن
من به تنها بودَنَم خو کرده ؛ مجذوبَم نکن
گفته بودم با دلم بازی نکن ؛ کردی ؛ ولی
گر نمی گویَم سُخن ؛دیوانه محسوبَم نکن
من نمی گویم رها کن زندگی ؛با من بِمان
یا نیا ؛ یا که نرو ؛ اینگونه ؛ مخروبم نکن
تا که باوَر می کنم تنها شُدم ؛ برگشته ای
بر نَگرد ؛ با او برو ؛ اینگونه ؛ مغلوبَم نکن
ZibaMatn.IR