عشق آتش می زند در جان هر دیوانه ای
می کشد پروانه را در شعله ی پروانه ای
چشم مستت می رباید هوش از سر عاقلان
می شود هر زاهدی در کوی تو میخانه ای
زلف پرپیچت به دام انداخته صد عاشق است
هر خمش گویی که هست آشوب در کاشانه ای
لعل لبهایت شراب ناب را شرمنده کرد
ساقیا، جامی بده تا می شوم افسانه ای
چشم بیمارت طبیبان را به زانو آورد
کی شود درمان دلم با نسخه و پیمانه ای
ابروی چون ماه نو، قد همچو سرو راست تو
کرده ای از قامتت در باغ دل بتخانه ای
آه سردم شعله ور سازد دل سنگین تو را
کاش بودی در درون سینه ام پروانه ای
عطر گیسویت پریشان کرده حال عاشقان
گشته هر تاری ز مویت رشته ی دیوانه ای
در خیال روی تو شب تا سحر بیدار من
خواب را کردی ز چشمانم عجب بیگانه ای
بی تو ای ماه من، این دنیا شبی تاریک شد
کاش می تابید بر قلبم چو تو جانانه ای
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR