آینه دار فلک، صیقل زند ماه را
تا نماید روی او، آن طلعت دلخواه را
در شبستان وصال، شمع رخت افروخته
می کشد پروانه وار، این دل آتشخواه را
نقش پای مورچه، بر لوح سیمین برف ماند
کی توان پنهان نمود، این راز سر به راه را
زهر هجران ریخته، در جام لعل یار من
تلخ سازد کام جان، آن شهد جانکاه را
بحر طوفانی عشق، کشتی صبرم شکست
موج خون دل کشد، این زورق بی گاه را
خار غم در سینه ام، گل کرد از اشک روان
بوستان غم شده، این قلب عذرخواه را
تار مویی بسته ام، بر گردن اندیشه ام
تا مگر رام آورم، این فکر سرکش، آه را
چشم نرگس خیره ماند، بر قد سرو بلند
باغبان حیرت کند، این قامت کوتاه را
ابر رحمت می چکد، بر خاک تشنه وجود
سیل اشکم می برد، این خرمن اکراه را
در کمین صید دل، آن غمزه جادو نشست
صد هزاران دام بست، این مرغ بی پرگاه را
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR