چشم مستت خون دل در جام جان ریزد مرا
زلف پرچینت به دام عشق آویزد مرا
آتش رخسار تو در سینه ام افروخته
شعله ی این عشق سوزان می گدازد می فریزد مرا
لعل لب هایت شراب ناب را شرمنده کرد
می چکد از هر نگاهت شهد و می آمیزد مرا
گیسوانت دام صیادی و من مرغ اسیر
بال و پر بگشوده ام تا باز برخیزد مرا
خال هندویت نشسته بر عذار چون قمر
فتنه ای در هر نفس از نو برانگیزد مرا
تیر مژگانت نشسته بر دل صد چاک من
زخم عشقت هر دم از نو باز می خیزد مرا
ابروی چون ماه نو، قد سرو و رخسار چو گل
وه که این حسن خداداد چه می بیزد مرا
چشمه ی نوش لبانت تشنگی ام را فزود
جرعه ای زان چشمه کو تا باز خیزد مرا
گر تو را دیدم، دگر چشمم به عالم وا نشد
دیده ی حیران من جز تو نمی پرهیزد مرا
در هوای عشق تو پروانه وار افتاده ام
شمع رویت تا ابد خواهد که بگریزد مرا
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR