نیست در گردون نشانی از مه کاشانه ام
نور حسرت می تراود از رخ ویرانه ام
چشم نرگس را به خون دل وضو دادم، ولی
از برگ گل می چکد اشک غم پروانه ام
تار مویی از تو و صد عقده در زنجیر دل
باد صبح می گشاید این طره دیوانه ام
آتش عشقت چنان در سینه ام افروخته
خاکستر می شود از این شعله کاشانه ام
جام لب را تشنه ی یک قطره از میخانه ام
ساقی می کشد به دوش خم می مستانه ام
نقش پای یار را بر لوح دل حک کرده ام
موج جنون می زند در ساحل افسانه ام
عطر زلفت در هوای باغ جان پیچیده است
مدهوش می کند بلبل را در این کاشانه ام
تیر مژگانت به قصد سینه ام پرواز کرد
آسمان را می شکافد آه آتشخانه ام
برق چشمت در شب تاریک دل تابیده است
روشن می کند چراغ خلوت بیگانه ام
گوهر اشکم به دامان صدف غلتیده است
دُر می شود از نم چشم گهربارانه ام
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR