چشم مخمورت ربوده هوش از فرزانگان
زلف عنبربار تو آشفته صد دیوانگان
لعل لب چون جام می، مستی فزون آورده است
ساغر چشمت شکسته توبه ی پیمانگان
آه سوزانم ز سودای رخت آتش زده
شعله ور گشته ز عشقت سینه ی پروانگان
طره ی پرپیچ و تابت دام صیادی شده
در کمندش اوفتاده مرغ دل صد دانگان
قد سروت را چمن در سجده افتاده ز شرم
نرگس چشمت خجل کرده گل بستانگان
خال هندویت نهان در گوشه ی رخسار تو
برده دل از کف چو طره ی مشکین ز بیگانگان
ابروی محرابگونت قبله ی حاجات شد
سجده گاه عاشقان و مسجد مژگانگان
غمزه ی خونریز تو شمشیر قتال آمده
کشته بی رحمانه صف صف لشکر مردانگان
لب شکرریزت شفای جان بیماران بود
نوش دارویی که درمان کرده درد جانگان
وصف حسنت را قلم عاجز بود از شرح آن
عقل حیران مانده در توصیف آن یکدانگان
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR