در دل شب، ناله ی من می برد خواب سنگ را
می نویسد قصه ی دل، بر سراب سنگ را
اشک گرمم می برد زنگار از آیینه ها
می زند بر آب، نقش بی نقاب سنگ را
آتش عشق تو در دل شعله ور چون شد، ببین
می گدازد همچو موم، این پیچ و تاب سنگ را
دل به دریا می زنم با موج های بی قرار
می برد سیلاب عشق از جا حجاب سنگ را
در خیال یار، دل شد کعبه ی حاجات من
نقش شیرین می زند در هر کتاب سنگ را
با نگاه مست تو، دل می شود دیوانه تر
می کند افسون عشق، از دل خراب سنگ را
آسمان بر عاشقان مهربانی می کند
می نوازد با نسیم، این التهاب سنگ را
در بهار از لاله زاران می چکد خون دلم
می نویسد قصه ی عشق بر رکاب سنگ را
سختی ایام بر دل های عاشق کی رسد؟
می برد از جان عاشق، این عتاب سنگ را
بر دل بی رحم جانان بوی گل باشد گران
می فشارد نازکدلی، این اضطراب سنگ را
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR