بیا ترانه ی لبریز از، غزل هایم
بریز طعم عسل را به کام دنیایم
تو ای بهانه ی شادی مگر نمی دانی؟!
چقدر بی تو غمینم چقدر تنهایم
بیا که بی تو شکسته پَرِ کبوترِ دل
ببند! بال مرا! حضرتِ مداوایم!
کنار خمره ی انگور چشم تو خوبم
نفس ترین غزلم! با تو مست و شیدایم
مرا نگاه تو کرده ست عاشقِ خالق
تمام هستی و جانم!... امید فردایم
به انتظار تو تن داده ام به بی تابی
که عطر یوسفی ات میکند زلیخایم
جدالِ روزِ و شب خشک و خسته ام بی تو
ترنمِ شبِ شبنم بزن به رویایم
مرا پناه بده در حصارِ آغوشت
بیا بهانه ی سرتاسرِ غزل هایم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
ZibaMatn.IR