در آسمانی که نیست قدم می...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

در آسمانی که نیست
قدم می‌زند
می‌اندیشد
و به ابر بودنش
جرقه جرقه می‌سوزد...

{سوال پشت سوال:}

چرا؟
چرا در دمای بالای تنهایی
حجمِ پوچی افزایش می‌یابد؟

چرا؟
چرا اکسیژن
نمی‌خواهد بفهمد
در ریه‌های یک مرده زندگی می‌کند؟

چرا؟
چرا ماهی‌ها
بر ابتذالِ شریان‌های آب
موج می‌خورند؟

چرا؟
چرا هیچ برکه‌ای
از هیجانِ زمان
تکان نمی‌خورد؟

چرا؟
چرا مضامینِ سبزِ این زمین
در هیچ ظرفی
نمی‌گنجند؟

آخ!
یکی دارد به هویّتم شاخ می‌زند!
گوزنی دارد
به هویّتش شاخ می‌زند
آخ!
چرا؟

چرا هیچ چیز
دستِ من نیست
و ماده‌ی تاریک می‌بایست
منطقِ این شعر را
دست بگیرد؟

تنها
بر تکّه یخی جداشده از فلسفه
نشسته‌ام
و
پنگوئن‌های امپراتور
از زیر آب بالا می‌آیند
یکی یکی به شانه‌ام زده، می گویند:

باید راه می‌رفت طبیعت
تا می‌دید
انسان
کفشِ تنگی است
که پایش را خواهد زد...

آرمان پرناک
ZibaMatn.IR
آرمان پرناک
ارسال شده توسط
ارسال متن