سلام این متن رو برای تو...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن رابطه عاشقانه
- سلام این متن رو برای تو...
سلام
این متن رو برای تو مینویسم شاید یه وقتی خوندیش
بزار از اولش شروع کنم هرچیزی که یادمه رو میخوام بگم
از وقتی که باهات آشنا شدم وقتی که به عنوان نقش مادر و پسر رابطه ای باهم داشتیم ، برای معرفی یه کانال اومده بودی ازت سن و شهر پرسیدم چون کانال بچه گونه ای بود ، گفتی ۱۷ سالته و رشته ریاضی میخونی و اهل تهرانی ، لحظات شیرینی بودن
یادمه کم میومدی و شاکی بودم و بعد گفتی هیئت دارین و کارای هیئتتون رو داشتی میکردی ، دهه محرم بود ، شد شب عاشورا من بعد از ظهرش زیاد راه رفته بودم و نصفه شبی از خواب پریدم بهت پیام دادم که بیداری و بیدار بودی انگار توام از خواب پریده بودی گفتی حالت بد شده بود و رفته بودی دکتر و اون دکتر مرد بغلت کرده بود و من سر این خیلی ناراحت شدم و تو که این ناراحتی رو دیدی بهم پیشنهاد رابطه دادی و قبول کردم
حس میکردم تورو امام حسین علیه السلام بهم هدیه داده کم کم رابطمون شیرین شد
اونجا بود که اولین حقیقت هارو بهم گفتی ، اینکه ۱۵ سالته و مشهد زندگی میکنید و بخاطر اینکه فکر نکنم کوچولویی اونجوری گفتی از این گفتی که نزدیک بود بهت تعرض بشه توسط پسرعموت و میترسیدی طردت کنم باهم حرف زدیم آروم شدیم تورو به دوستام معرفی کردم پروفایل ست میکردیم ، یادمه بحث بود سر اینکه آنیل خوشگله تره یا تو و من همیشه طرف تورو میگرفتم ، بچه ها خیلی ازت خوششون اومده بود روزا و شبایی که باهم گذروندیم قشنگ بودن ، ۷ شهریور بود ۴ روز قبل تولدت با مامان و بابات داشتی میرفتی شهرستان ، وقتی رسیدی گفتی که یکی از فامیل های دورتون نشونت کرده و ناراحت بودی ، با داییت برگشتی خونه و غر میزدی که تولدت خانوادم پیشم نیستن، ۸ شهریور بود بهم گفتی که داییت گوشیت رو دیده و فهمیده با یه پسر ارتباط داری و تهدیدت کرده که یا بهم میزنی یا به خانوادت میگم ، بحث این بود که میگفتی داییت میگه باید با پسر عموت ازدواج کنی میخواستی جدا شی که گفتم صبر کن و یه کلیپ که از عکسات برای تولدت ساخته بودم رو برات فرستادم اونجا بود که تصمیم گرفتی مقاومت کنی و ادامه بدی به رابطمون ، از اکست گفتی بودی برام ، شایان ، گفتی که تو یه بازی باهم آشنا شدین ، ۱۲ شهریور بود که گفتی دوباره با بچه های بازی ازت خبر گرفته بود و میخواست ارتباط بگیره ، ناراحت شدم یجوری رفتار می کردی که انگار تمایل داری برگردی بهش ، ناراحت شدی ، سر تولدت هم دلگیر بودی از خانواده و مشکل داییت هم بود و همه کاسه کوزه ها سر من شکست ، یادمه چقدر نازتو کشیدم ولی آخرش رفتی توی مترو نشستی و مترو گردی کردی ، یه جاییش رفته بودی حرم امام رضا علیه السلام، لحظه لحظه پیویت رو چک میکردم که کی آنلاین میشی ، آخر شب شد ، پیام دادی ، عکس فرستادی از یه خیابون خلوت ، ترسیده بودم که اونجایی ، کلی نازتو کشیدم که برگردی خونه و بالاخره برگشتی و نفس راحتی کشیدم ( سکانس اول )