آشنای غریب در انتهای راهی که...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن آشنای غریب
- آشنای غریب در انتهای راهی که...
"آشنای غریب"
در انتهای راهی که نامش را نمیدانستم،
در پیچ تند لحظههایی که بیسوال گذشتند،
در سایهی نگاهی که شبیه هیچ چشمی نبود،
تو را دیدم؛
آشنای غریب،
کسی که بیصدا، بینام، بینشانه،
در حافظهی هستی حک شده بود.
تو از کدام باد آمده بودی؟
در کدام شب بیمهتاب،
به سرنوشت من پیوند خوردی؟
در حضور خاموش تو،
گویی که جهان دست از پاسخ کشید،
و تنها سکوت، میان ما پل زد.
اگر بگویم هرگز ندیدمت، دروغ نگفتهام،
اگر بگویم همیشه میشناختمت، حقیقت را انکار نکردهام،
تو همان خط نانوشتهای،
که در انتهای کتاب،
مرا به سرآغاز خود بازمیگرداند.
شاید باد نامت را از حافظهی کوهستان گرفت،
شاید موج، ردپای حضورت را به ساحلی بیانتها سپرد،
اما تو،
در بین واژههای ناپیدا،
در بین روزهایی که هیچ تقویمی آنها را به یاد ندارد،
همیشه بودی.
آیا تو را دیدم؟
یا تنها حضور محض تو،
در میان نبودنها،
دریافته شد؟
تفسیر با هوش مصنوعی
این شعر، تجربه ملاقات با کسی را توصیف میکند که هم آشنا و هم غریب است؛ فردی که بهطور مرموزی در حافظه شاعر حک شده، اما خاطرهای مشخص از او وجود ندارد. رابطه آنها فراتر از زمان و مکان است و حضور او، سکوت و رمزآلودگی را به همراه دارد. شاعر در مییابد که این ملاقات، بازگشت به خاستگاه وجودی خود اوست.