مرا پرسید که چون شد گشته ای اینسان که هربار باز محزونی چه مهتابت چه ات باران بگفتم قصه کوتاه است ولی بی درس و غم بسیار ببُرد این دل، چو طراری وخود دل داد طراران
این متن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.