متن پوریا شارقی بروجنی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پوریا شارقی بروجنی
مرا پرسید که چون شد گشته ای اینسان
که هربار باز محزونی چه مهتابت چه ات باران
بگفتم قصه کوتاه است ولی بی درس و غم بسیار
ببُرد این دل، چو طراری وخود دل داد طراران
پلشت این دوام من ،رها زبندِ ماندید
چه گونه کم کنم زبود، نبود جود ما ندید
به چار چنگ و زورو بر ،گرفته دامن مرا
به ننگ تا نگردمی، خوشی نبود ما ندید
به هر چه بود ز احترام، زبان خوش و افترا
به جنگ جنگ لحظه ها، تمام جهد...
کلامی به زیبایی بوسه را به لجن کشید
هنگامه بازی سکه هایش بر دیوار انزجار
با شور و هیجانی که گویی اقبال برده
نه دو سکهی بی ارزش نرخ روزش
ادمی گاه با چه چیزی خفیف میشود در جِلوَت
بدرود، گمانِ به خطا رفته
بدرود زمانِ سایده شده بر سنگ...
دنیای من بر مدار سکوت میچرخد
کلام را به گفتن عقیمم
اول ارتیست سینمای صامتم
به نوشتن مایل ترم
به گوش دادن بیشتر
پس گمان من بر که علاقه ام کوتاه است دیوارش
یا نیستی همان شخص اول مقابل آن صامت اکتور
اشکال تنها در حرفیست که بر فکر میرود...
ایمانش نگذاشت بگوییم باهم
مومنانه جدایی را برگزید
تاگناه ن
کند و همانجور بی گناه عروس اجبار شد
کودک بودیم ورنه عشق به کفایتمان بود
من ایمانش را چون خالص بود هم میستایدم
ورنه خدای به آن جباری را به آبنبات چوبی ارزشش نمیدهم
باز چهارشنبه سوری میشود و باز...
در مور مور چله کوچک سرمای ذهنش
انگشت فرومیبرم تا بسنجم انجماد خرد اش را
انگشتم سر میشود از این بلوغ کال بیقاعده اش
او به نادانی هایش مومن است
ومن مغمومم که چرا نمیتوانم مجابش کنم
ایمان او از نمیدانم های من نیرومند تراست
ساده دل چونبرکهیخزده
نی های...
در شیری راهات به سَر آمدهام
سِر نی ز سَر و بی سَر و سِر آمدهام
گنبد همه ابروی نگارین وش توست
من قوس کمانم که تر آمدهام
ششدری گشتم وصد تاس به نردم ندوید
روزگاریست که محتاجم وصدجهد،به کامم نکشید
هرچه کردم نگشودبخت زاخم اش گرهی
این چه بودم گنهی بازسزایم چه کشید
انقدر سخت گرفته به صدکینه و ابرام مرا
که یقینم شده تارحل تنم، اوبه تفرج نخُلید
من نه نرادم ونه کاوه چرمینه درفش
تابه...