متن پوریا شارقی بروجنی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پوریا شارقی بروجنی
در مور مور چله کوچک سرمای ذهنش
انگشت فرومیبرم تا بسنجم انجماد خرد اش را
انگشتم سر میشود از این بلوغ کال بیقاعده اش
او به نادانی هایش مومن است
ومن مغمومم که چرا نمیتوانم مجابش کنم
ایمان او از نمیدانم های من نیرومند تراست
ساده دل چونبرکهیخزده
نی های...
در شیری راهات به سَر آمدهام
سِر نی ز سَر و بی سَر و سِر آمدهام
گنبد همه ابروی نگارین وش توست
من قوس کمانم که تر آمدهام
ششدری گشتم وصد تاس به نردم ندوید
روزگاریست که محتاجم وصدجهد،به کامم نکشید
هرچه کردم نگشودبخت زاخم اش گرهی
این چه بودم گنهی بازسزایم چه کشید
انقدر سخت گرفته به صدکینه و ابرام مرا
که یقینم شده تارحل تنم، اوبه تفرج نخُلید
من نه نرادم ونه کاوه چرمینه درفش
تابه...