زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

پسربچه ای که عقب تاکسی نشسته بود از مادرش پرسید: «امروز اون قطار رو برام می خری؟» مادرش گفت: «نه مامان جون، امروز نه.» پسربچه گفت: «پس کی؟» زن گفت: «دفعه بعدی که اومدیم بیرون.» راننده از آینه نگاهی به زن و پسر کوچکش کرد، بعد گفت: «خانم اگه دارید به بچه می گید دفعه بعد، لطفا دفعه بعد که اومدید بیرون حتما براش بخرید.»‌

زن پرسید:«چطور؟»‌

راننده گفت: «برای اینکه چشم انتظار میمونه... انتظار هم خیلی سخته... یا قولی ندید یا به قولی که می دید عمل کنید.»‌

از راننده که پا به سن گذاشته بود، پرسیدم: «کسی به شما قول داده که بهش عمل نکرده؟» راننده مکثی کرد و بعد گفت: «زان شبی که وعده کردی، روز بعد/ روز و شب را می شمارم روز و شب»‌

گفتم: «چه شعر قشنگی»‌
‌‌راننده گفت: «قشنگ و تلخ.»‌

گفتم: «بله» و کمی فکر و خاطره... به سرم ریخت...‌

ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR


انتشار متن در زیبامتن