زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

پدر بزرگِ من در ناپل متولد شد. چیز زیادی ازش یادم نمیاد، جز اینکه شطرنج بازی کردن رو بهم یاد داد .
هر بار که بازیمون تموم می‌شد و مهره‌ها رو توی جعبه‌اش میذاشتیم، یه چیز بهم می‌گفت، هنوز صدای آرومش توی گوشمه : می‌بینى کَرول ! زندگی مثل شطرنجه ! وقتی بازی تموم میشه، همه مهره‌ها پیاده‌ها، شاه‌ها و وزیرها همه به یک جعبه بر می‌گردن !
این می تونه درس خوبی برای تو هم باشه، بهش فکر کن؛ بعد از تموم شدن بازی، پیاده‌ها ، شاه‌ها و وزیرها همه به یک جعبه برمی‌گردن
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن