«حالا بخند... مرگِ من بخند... بیشتر... یکم بیشتر.. . آهااان حالا شد...»
این کلمه ها رو وقتی شنیدم که راننده ی اسنپ داشت با تلفن حرف می زد.
حدودا چهل و پنج سال داشت.
بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد بهم گفت "ببخشید داداش شرمنده، دست خودم نیست خانومم که دلش می گیره اصلا دیوونه میشم. یه چیزایی میگم که جوونا نمیگن. ولی خداییش عجقم و عجیجم نمیگم."
بعد زد زیر خنده...
خندیدم و گفتم "دمت گرم، کارِت خیلی درسته."
گفت "خدا پیغمبری نمی خوام لاف بزنم ولی با اینکه سواد درست حسابی ندارم، دکترای عاشقی دارم. می دونی مهمترین نشونه عشق چیه؟!"
گفتم " نه."
بعد همینطور که بوق می زد تا ترافیک باز بشه گفت خنده...
گفت "تو وقتی عاشق یکی باشی عاشق خنده هاش میشی،
اون وقت هر کاری می کنی تا بخنده،
اگه خنده یه نفر قند تو دلت آب نکرد یعنی هیچ حسی بهش نداری.
اگه خنده ش یادت موند و صبح تا شب جلوی چشمت اومد یعنی دل باختی حتی اگه نخوای قبول کنی."
وقتی پیاده شدم و کرایه رو حساب کردم بهش گفتم می دونی تو نشونه های عشق چی از خنده مهم تره؟!
گفت "چی؟!"
گفتم "هیچی... هیچی از خنده کسی که دوسش داری مهم تر نیست.
خودت و خانومت خوش خنده باشید همیشه."
دو تا بوق زد یعنی توام همینطور...
ZibaMatn.IR