شعر گفتم تا کمی بغض زبانم بشکند
آن قدر باران ببارد ناودانم بشکند
انقدر دوری که وقت تیرباران کردنت
بس که زه رامی کشم شاید کمانم بشکند
باغزل می رقصی و با شعرباعث می شوی
نرخ سیمین های شهر بهبهانم بشکند!
پیکها را می دهم با قاب عکس تو سلام...
ترسم از این است آخر استکانم بشکند
سوزن تقویم روی مهر و آبان گیر کرد!!
صفحه وقتی می رسدتاشد خزانمبشکند
کوچه قربانگاه و من در ازدحام چشمهات
می روم تا در منایت استخوانم بشکند
من قوی بودم ولی هنگام دریا رفتنم
احتمالش را ندادم بادبانم بشکند
ماه من بالا نشست وقت بوسیدن فقط
ترس من این است آخر نردبانم بشکند
رفتی و ماهم دچار لکنتی بی انتهاست!
بس که گفتم جمعه شد،شاید دهانم بشکند
ZibaMatn.IR