بگیر آنقدر محکم در بغل دلبسته ی خود را
که در بر دارد انگاری هلویی هسته ی خود را
صلات ظهر هم باشد، شبم آغاز خواهدشد
به محض اینکه می بندی دوچشم خسته ی خود را
شدم چون آینه محو وجود بی مثال تو
بیا در من ببین شخصیت برجسته ی خود را
تمام عمر مثل سایه دنبال خودم بودم
چطور از من جدا کردی من وابسته ی خود را؟
گره روی گره افتاده، واکن اخم هایت را
نکش در هم دو ابروی به هم پیوسته ی خود را
به دنیا ظلم کن اما نه با من که خودی هستم
که چاقو می برد هر چیزی الا دسته ی خود را
ZibaMatn.IR