دوسْت داشتن اَت
نوری است
بر سَرَم.
رازی
که شعرم را
روشن می دارد
بر جلد کتابم می غَلتد
از نوک خودکارم می ریزد
ناخن هایم را می جوَد
اضطراب اجتماعم را هضم کُنَد
آنجا که مرگ های دَسته جَمعی
پیام آوران بَرهوت اند.
نوری است
ریه ام را می شِکُفَد
نفسم را می بوسد
هوا را می فهمم
انتشارِ نمناکِ یک اِکتِشاف را.
می فَهمَم
گریز نیست
دوسْت داشتن اَت.
اُتاقم
آغِشتِه است به عطری شَفّاف!
ZibaMatn.IR