زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
1.5 امتیاز از 2 رای

میدان مالیه زاهدان ... داستانکی از نسرین بهجتی آبان
سر میدان مالیه زاهدان با علاقه من و خواهر کوچکم پنهان چشم اهل خانواده دو سیخ جیگر سفید می خوردیم بعدها مزه اش را در هیچ رستورانی در دنیا تحربه نکردم به خواهرم می گفتم شاید دنیا دیگه ای نباشه اینقدر از شماتت مادر نترس سال بعد یک سال در مدرسه ای در چابهار درس می خواندم وقت ظهر برای اینکه همکلاسی های مستمندم با خیال جمع غذایشان را بخورند زودتر از همه با لذت غذا را می خوردم و در حالیکه می خندیدم بلند به آنها می گفتم نوش جانتان شاید دنیای دیگری نباشد البته بزودی وقتی که سیر سر سفره می نشستم لو رفتم و برادرم مچم را درست وقتی عدس پلو خوشمزه بدون گوشت را میخوردم بد جور گرفت جای حاشا نبود مادرم گفت پدرت تاجر سرشناسی است تمام مردم او را می شناسند وقتی با مستمندان غذا می خوری هم از حق آنها می خوری و هم آبروی ما را می بری وقتی دلیلم را گفتم مادرم ساکت شد و خیلی عمیق نگاهم کرد جند سال بعد در دبیرستان پروین زاهدان مدیر مدرسه مرا دفترش احضار کرد دفتر پر از کفشهای شیک رنگی بود شش جفت کفش به من داد و گفت هر روز یک رنگش را بپوش تا دخترا بدون خجالت کفشهای هدیه ای را بپوشند و من هر روز یک کفش را پوشیدم و تکرار کردم شاید دنیای دیگری نباشد حیف این کفشها که دختران نپوشند آنها کفشهای رنگ و رو رفته شان را از پایشان در آوردند و کفشهای گابور را پوشیدند .... و همیشه هم شعارم این بود که شاید دنیای دیگری نباشد سالها بعد وقتی مادرم مُرد تنها کسی که گریه نکرد من بودم محکم اعلام کردم دنیای دیگری وجود دارد مادرم آنجا منتظرم هست حتی قسم خوردم به محضی که من بمیرم مادرم برایم چای تازه دم خواهد کرد و به استقبالم خواهد آمد ....

نسرین بهجتی
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR


انتشار متن در زیبامتن