به نام خالق او
نمیدونم آخرین باری که با غرور غیر قابل نفوذم به یک نفر نگاه کردم کی بود..اصلا غرور چه بود؟؟آره..کی فکرش را میکرد.چه کسی فکرش را میکرد قراراست منی تازه متولد شود.غرورم را از تن کندم.آن را تا زدم و کناری گذاشتم.فرصتی به خود دادم و جامه ی عاشقی به تن کردم.چشمانی که بی احساس بودن در آن ها موج میزد را بستم.مکث کردم..و سپس آن هارا پر حرارت باز کردم.به دستان خودخواه و مستقلم نگاهی انداختم..برایم غریبه بودند.آن هارا شستم..باز هم شستم.خشکشان کردم و نگاه دیگری بهشان انداختم.حالا شد!دستانی پر از نیاز و خواهش.
این خواسته ی عقلم نبود.ولی دل با لشکر احساسش چیز دیگری طلب میکرد..نمیدانم کدامشان راستگو تر است.ولی این میدان نبرد..میدان پیروزی دل بر عقل است.
ZibaMatn.IR