چندین هزار شب شده، مردی خمار عشق
گردیده چون دیوانه ای، در انتظار عشق
او مطمئن شد، هفته ای را سر نکرده است
بی خاطرات مانده ات، بر یادگار عشق
اما دمار از روزگار او در آمد از
عشقی که گردانیده اش، چون شهریار عشق
یک جرعه حال خوب، بر قلبم نمی دهند
مانند آن چیزی، که دل دارد کنار عشق
مزمن نکن، درد فراق و دوری از دلش
گردیده تنها حسرت قلبش،،، وقار عشق
دلخوش بهیچ،آندل که از عشقش رمانده ای
آزاد، آنی شد، که چون او شد، دچار عشق
ZibaMatn.IR