صاحب ِ قلبِِ من میشوی
آن هنگام که احساسم را با بندِ بندِ انگشتانت به هم وصل میکنی!
همین که شکسته های روحم را با مُهر قلبت به رنگ ِمِهر آغشته میکنی!
آنجا که با انگشتانت،
موهایم را شانه میزنی و خستگی های عالم را، دکمه دکمه از تنم در می آوری!
وقتی طرحِ لبخندت آفتاب را به سمت ِ پنجره ی وجودم جهت میدهد!
و منطق ِجغرافیا را زیر سوال میبرد!
میبینی عشق جان
اینجا هیچ رهگذری
توان رد شدن از بن ِبست رگ هایم را نخواهد داشت مگر تو!
منو تویی که هر روز دستان یکدیگر را به عشق میفشاریم و تقویم روزانه هامان را عاشقانه ورق میزنیم!
جوری که حساب ِعاشقانه هایمان از دستمان
در برود.
ZibaMatn.IR