تنهائی هایمان را
با یکی که فکر می کردیم
شبیهِ خودمان است
و کفترِ دلش جَلدِ نگاهمان شده
تقسیم کردیم
.
تا به خودمان آمدیم
گوشه نشین تَرِمان کرده بود...!!!
.
ما هم مداد و دفتری برداشتیم
خیال و دلتنگی هایمان بر دوش
رفتیم توی خانه ای
دور از هیاهوی آدمها
با خدایشان نشستیم
کلاف حرف که باز شد
چای گلایه سرکشیدیم...
.
نامِ خلوتمان را هم
گذاشتیم"جمعه"
که اگر کسی سراغمان را گرفت
بگوئیم :
"تعطیل است...."
ZibaMatn.IR