گفت: از وقتایی که به من خیره میشی میترسم
پرسیدم:چرا؟
گفت: آخه جدی میشی،ترس برم میداره،حس میکنم هنوز نمیشناسمت،احساس میکنم غیر قابل پیش بینی میشی؛اصلا وقتی جدی بهم نگاه میکنی فکرت کجاست؟
گفتم: وقتی بهت جدی خیره میشم،میرم چهل سال بعد،وقتی گوشه چشم هات چندتا چروک داره،دور لب هات پر از خط شده و حتی ممکنه صورتت چندتا لک داشته باشه؛
پرسید:اونوقت هم دوستم داری؟
گفتم: دوست داشتنت که به پوستت و فرم لب هات نیست،تو رو واسه چشمات دوست دارم،واسه نگاهی که چهل سال بعدم تازه و جوونه
گفت: من شاید بتونم به زور کرم و صد مدل ماسک چهل سال بعد پوستم رو خوب نگهدارم،ولی اینکه نگاهم تازه بمونه گردن توئه،دست توئه.
راست میگه،اینکه دور چشم هاش چروک بشه یا نه دست اونه،ولی تازه موندن نگاهش گردن منه،گردن عشق من،گردن احساسم.
ZibaMatn.IR