زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
4.5 امتیاز از 2 رای

بچه که بودم حیاط خونه مون درخت خرمالو داشت،یه درخت قدیمی و خوشگل که وقتی خرمالوهاش میرسید انگار شاخه هاشو ریسه کشی کرده بودن!
از اولین سبدی که بابا چید،خوشگلترینشو برداشتم،بُردم توی اتاقم...ساعت ها نگاهش میکردم و قربون صدقه ی خوشگلیاش میرفتم!
خیلی دوستش داشتم،دلم میخواست برای همیشه بین عروسکام بمونه...اما مامان گفت خراب میشه،
خرمالو برای خوردنه نه نگاه کردن!
باخودم فکر کردم میوه به این خوشگلی حتماً خیلی خیلی خوشمزه ست...
.
هیچوقت اون لحظه ای که کل دهنم گَس شد و حالم بهم خورد یادم نمیره،بعد از اونم دیگه هیچوقت لب به خرمالو نزدم... سال ها اطرافیان گفتن:اون کال بوده،یه رسیده شو بخور ببین چقدر خوشمزه ست...ولی اون طعم گَس هیچوقت از ذهنم پاک نشد و دلم نمیخواست دوباره تجربه ش کنم...
حکایت یه سری از آدمای زندگیمونم حکایتِ همین چشیدنِ خرمالوعه،
تا وقتی که درون و ذاتشونو نشناختیم خیلی دوست داشتنی و خوشگلن...اما یهو طعمِ گَس و بدمزه شون کل زندگیمونو میگیره،
یه جوری دلمونو میزنن که دیگه تا ابد سمتشون نریم!!!
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن