اجل رسید و لبش را برابرم آورد
چقدر بوسه اش از خستگی درم آورد!
تمام شد همه ی آنچه «زندگی» می گفت
تمام شد همه ی آنچه بر سرم آورد
مقابلم ملکی می به استکانم ریخت
بدون ِ آنکه بپرسد بیاورم؟! ، آورد...
به خواب مرگ بنازم که از لج ِ تقدیر
تو را در این "دم ِ آخر" به بسترم آورد
طناب ِبسته به روح است مرگ، دست ِخدا
فقط مرا کمی از تو جلوترم آورد
هزار نامه نوشتم برای بعد از خویش
بخوان برای تو هر چه کبوترم آورد
ZibaMatn.IR