"آرامش" میتونه برقِ تو چشماش باشه وقتی
در باز میشه و میاد تو...
" آرامش"
میتونه یکجور عَطرِ خاص باشه
که وقتی کنارِت میشینه بوش میپیچه توی بینیت و سَر مَستِت میکنه...
" آرامش "
میتونه یک جُفت پا باشه
که وقتِ خَستگیات سَرِتُ بزاری روشُ یک جُفت دست که بره بینِ خَرمَنِ موهاتُ گُم بشه...
"آرامش"
میتونه یک جُفت چِشم باشه
که با مِهربونی بِهت خیره میشه
و لبایی که " من کنارِتم " رو توی گوشِت زمزمه میکنه...
پرسه زدن توی همین کوچه پس کوچه هایی که عام و نَچَسب به نظر میان وقتی دستِت تو دستاشِ میشه
یه دنیای دیگه ، میشه آرامشِ زندِگی
ببین!
آدم به تنهایی ام میتونه آرامش داشته باشه
اما زِندِگی با عِشق یکجورِ غیرِ قابلِ توصیفی شیرینِ...
یکجورِ غیرِ قابلِ توصیفی همه چیز زیباتر بنظر میاد...
یکجورِ غیرِ قابلِ توصیفی همه چیز بوی زِندِگی به خودش میگیره...
یکجورِ غیرِ قابلِ توصیفی اُمید تو دلت خونه میکنه...
ZibaMatn.IR