سفر ما را جای تازه نمی برد. جای قبلی را برایمان تازه می کند. بعد از سفر می فهمی خانه ای که در آن زندگی می کنی نور کافی ندارد. اشیا خوب چیده نشده اند. زیاد چفت همند. پرده ها بدرنگ هستند. چشمت می افتد به ساعت روی دیوار؛ اشانتیون یکی از کارخانه هاست. کار بهادر است؛ اگر جمجمه مفت هم بدهند به دیوار میخ می کند. نگاه می کنی به تنها تابلویی که روی دیوار اتاقت هست و تعجب می کنی که چطور سال ها به این ترکیب بدرنگ نگاه می کردی و یک بار به صرافت نمی افتادی عوضش کنی. همان روز اول که برمیگردی متوجه می شوی بد زندگی کرده ای؛
دلت می خواهد همه چیز را عوض کنی.
〰️
بخشی از کتاب "ماه کامل می شود"
نوشته ی فریبا وفی
ZibaMatn.IR