هر گوشه که می نشست تنهایی بود
بغضی که نمی شکست تنهایی بود
برخاست که هرچه داشت با خود ببرد
در گنجه فقط دو دست تنهایی بود
چون سایه که روی بدنم افتاده
یا لکه که بر پیرهنم افتاده
در تک تک عکس هام تنهایی هست
دستی که به دور گردنم افتاده
دل خسته ام و خراب ، تنهایی جان!
لبریزم از اضطراب ، تنهایی جان!
من زخم نبسته ی زیادی دارم
تو شام بخور ، بخواب ، تنهایی جان!
ZibaMatn.IR