زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

من نمیخواهم بزرگ شوم
دنیای بزرگ ترها، وحشتناک است!
دلم میخواهد فروردین که میشود، با دیدن جوانه های سبز درختان، ذوق کنم
اردیبهشت که میشود هرگلی را میبینم خم شوم و بویش کنم
دنبال قاصدکها بدوم!
در گوششان آرزو کنم و آن را فوت کنم
تابستان که میشود، با آب پاش روی همه پیس بزنم و فرار کنم
از همه میوه ها بردارم و از تک تکشان گاز بزنم تا کسی تصاحبشان نکند!
دلم میخواهد زیر برگهای پاییزی بروم و یهو بپرم و برگها مثل باران دوباره بر سرم بریزد.
زمستان که شد آدم برفی درست کنم و در کوچه ها سُر بخورم و قاه قاه بخندم
دلم میخواهد بزرگ نشوم و دلم نلرزد از جیبی که پُر نمیشود!
دلم میخواهد وارد دنیای آدم بزرگ ها نشوم، بدیهایشان را نبینم، اصلا نیازی نباشد خودم را مقتدر نشان دهم تا آزارم ندهند، زیراب نزنند و...
کمی که سنم بالاتر رفت، کسی به من گفت : بزرگ شو
و من...
هنوز بزرگ نشده ام بلکه نقاب آدم بزرگ ها را پیدا کرده ام
هرزمان تنها میشوم نقابم را برمیدارم
اصلا تنهایی را برای همین دوست دارم
تا کسی با نیش وکنایه، زخمی ام نکند!
تا بتوانم خیلی راحت با پرنده ها حرف بزنم و در دعوایشان دخالت کنم
با ماه درد ودل کنم
خوراکی هایم را باهیچکس سهیم نشوم
دلم میخواهد هنوز هم با هدیه های خوراکی وار شاد شوم
من... دلم... نمیخواهد بزرگ شوم
اصلا دنیای سرد و عجیب آدم بزرگ ها را نمیفهمم!!
خیلی جدیست، آنها قاصدک دوست ندارند، گلها را بو نمیکنند حتی مدادرنگی هم ندارند!!! حتی عروسک بزرگ شکم گنده که ناف دارد، آنهم ندارند!!!!
عجیب است خیلیییی عجیب است... یعنی هیچ عروسکی ندارند تا با او حرف بزنند، فکر میکنم آنها میگ میگ را هم برای بار صدم ندیده اند!
دلم برایشان میسوزد
مثل لاک پشت، به لاکِ بزرگسالی چسبیده اند و مدام هم غُر میزنند، البته من هم غُر میزنم ولی نه مثل آنها
من حق دارم.. بادام زمینی ام تمام شده و میخواهم بخرم اما او میگوید برای این ماه بس است.
او... خودِ بزرگسال من است
که گاهی به من سخت میگیرد، البته گاهی هم خوشحالم میکند مثلا من را به کوه میبرد اجازه میدهد دستهایم را در آب شاپ شاپ کنم، وپاهایم را هم خیس کنم. پابرهنه روی خاک راه بروم و خوراکی هم بخورم
من این دنیا را دوست دارم اما او مدام میگوید جیبش پرنمیشود و برای پرشدن جیبش باید مدام به من نقاب بزرگسالی بزند.
بین خودمان باشد، گاهی زور میگوید مثل امشب که مرا دکتر نبرده و مجبورم کرده نشاسته روی لثه ام بگذارم تا بادکنکیِ آن کوچک شود، کلی هم نشاسته خوردم ولی بازهم من را دکتر نمیبرد!
راستش، امشب از این ماسک بزرگسالی خسته شدم. سنگین است.
یاحق
الهه فاخته

منبع سایت الهه فاخته
ZibaMatn.IR

متن الهه فاخته ارسال شده توسط
متن الهه فاخته


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن