مبهوتم از سادگی سالها انتظار وپوچی بارها جنون عاشقانه ی خواب آلود
از ذره ذره درونی که پوچ شد از باور دیواری که عاشقانه های، سر بریده داشت
ساعت ها را شکستم ،که زمانی نباشد که جستجو کنم خاطراتی که تودر آن کوچه ها پرسه میزدی
چه سخت غرق شدم در دریایی که سرابش آنقدر خشک بود که باران هم میل باریدن نداشت
اشک تار میکرد گاهی چشمانم را ومن نا خودآگاه به عابرانی میخوردم که مرا احمق میدانستند
رویاهایی که بیخود جنس زیبا داشتند ومثل دل سیاه آدمک ها تاریک و بی احساس بود
کوچه بن بست و نجوای ویلن ناکوک و صدای خش خورده دوره گردی را میمانم که جار میزند که میخواهم ولی نمیوانم............
ZibaMatn.IR