تو لباس رفتن می پوشی ، من غم سیاه و سفیدم را
تو چمدان غرور میبندی ...من دو بعد خسته دیدم را
تو آفتاب حیات آوری همه را ، من یک آدمک برفی
تو در شروع زندگی هستی ، من به تن کردم کفن ام را
پس چگونه از تو بخواهم که چند لحظه بایست؟
منی که شکستم و ریختم به پای تو جهانم را
حالا این من تنها که به خوشی های تو دل خوش بودم
و تویی که شکستی و رفتی ، چراغ خواب امیدم را
تمام زندگی ام را نیز ، پس از دلم به تو می بخشم
بگیر و زود ترامضا کن پای رسید مرگم را
ZibaMatn.IR