می خواهم زیر چتر خوشحالی پناه بگیرم.
از دست این باران های غمناک.
می خواهم زیر چترم بلند بخندم.
می خواهم به همه شهر بگویم.
بلند بخندند و شادی کنند.
باران و ابر های غم از شهر بروند.
می خواهم شروع یک زنجیر محکم باشم که امید را به ارمغان می آورد.
گاهی باران انقدر قوی می شود که خنده هایمان میان صدای باران گم می شود.
ولی من چتر را با شجاعت کنار می زنم.
زیر همین باران شادی میکنم و می خندم.
با چاله های آب می خندم،با درختان و مردم می خندم.
ترس باران از تبسم های بی هراس است.
زیر همین باران می خندیم و در انتظار هویدا شدن آفتاب می مانیم.
ZibaMatn.IR