دنیایی غم آلوده تر از باران اشک های عاشق نمیشناسم
ودلیلی زیباتر از عشق ،نمیشناسم که منطق نمای بی منطق باشد
آخرین روز و آخرین ساعت و آخرین دقایق هم خواهد آمدکه موهای شرجی خورده دخترک مو سپیدی را به نظاره بنشینم که به دور آتش میچرخد و آواز میخواند
نوش داروها را پس از مرگ سهراب چه سود ،وقتی آرزوهایت همچون ساعت شنی آهسته از میان انگشتانت فرو میریزد و بادبه یغما میبردش
گاه لگد مال میکنیم احساسات را و بی خود یادگاری می نویسیم بر درخت قلبهای یکدیگرو تبر میزنیم بر ریشه های آرام گرفته باور
زنگ ناقوس تنها زمان عبادت وصال زیباست واگر بی دلیل بنوازی گوش خراش ترین و دلهره آورترین آواز تاریخ است
در عجبم از گره های کور دندان شکن بر طناب لبهایی که متوانست توصیف گر دلنشین ترین واژها از هندسه در هم پیچیده اندام معشوق باشد
فلسفه سیگارهای به ته کشیده را نمیدانم ولی میدانم که گاهی از مسکن زودتر اثر میکند
ریلی نیست که قطاری باشدو یا حتی مسافری که چمدانی پس به بیراهه خیال قدم بگذار وفرامش نکن که عشق حرمت دارد.......
ZibaMatn.IR