زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

از کودکی هر که را می دیدم دوست داشتم با او دوست شوم... فکر میکردم همه انسانهای روی زمین مانند من ساده و مهربانند.

بزرگتر شدم... سعی داشتم راه خود را ادامه بدهم و از همان سادگی و مهربانی استفاده کنم

اما از بد روزگار،...کسی که از دوران کودکی دوست و همراه من بود ضربه که هیچ... خنجری در آورد و در پهلوی من فرو کرد

تا ماهها و سالها جای زخم خنجر مرا می آزرد وقتی به خود آمدم دیدم که بزرگ شده ام و دیگر آن دختر کوچک ساده نبودم...

خنجر کاری با من کرد که از دختر مهربان به دختر سرد و بی احساس تبدیل شدم رفاقت او مرا به آخر دنیا رسانده بود

وقتی خوب فکر می کنم می فهمم هرکسی لیاقت لبخندهای زیبایم را ندارد هرکسی لیاقت مهربانی محبتم را ندارد اما چه کنم دوستش داشتم با همه مردم مهربان باشم

هرکسی لیاقت این را ندارد که شب با فکر او به خواب بروی و صبح با یاد او از خواب بلند شوی ...

از دنیا یاد گرفتم دیگر خنده هایم را، مهربانی هایم را، خرج آدم های بیهوده اطرافم نکنم و کسانی که از ته قلب من احساس می ورزند را ببینم این افرادی که دورت را گرفته اند... همه گرگی در لباس میش هستند نه بیش... 
ZibaMatn.IR

رویای سپید ارسال شده توسط
رویای سپید


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن