زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

عاشقانه باش

کتابِ روی میزم را ورق زد و زیر لب زمزمه کرد:
حالِ غریبانه...
سنگینی نگاهم را که حس کرد، \سمفونی مردگان\ را سر جایش گذاشت و گفت:
شاید از این دلدادگی ها و شب های تنهایی من، پانزده سال می گذرد! مسیر زیبایی بود اما به وصال منجر نشد. همه اش شد حسرت...
نگاهم به طرف کتابم کشیده شد.
ناراحت بودم بخاطر آیدین، بخاطر آیدا، حتی بخاطر یوسف! دلم می خواست به سورمه بگویم آیدین را خیلی دوست داشته باش باشد؟ خیلی تنهاست خیلی عذاب کشیده دردی نشوی روی دردهایش! آیدین ما یک بار شاعر شده...
صدای بیرون از کتابم گفت:
آن وقت ها خیلی هیجان داشت خیلی...نامه می نوشتیم، با هزار بدبختی به دست طرف می رساندیم...
و من باز یاد آیدین افتادم.
سورمه می گفت
\اینها همه احساس است واقعیت که نیست.\
آیدین جواب می داد
\واقعیت من فقط تلخی است.\
صدا در افکار خودش سیر می کرد گویی به خلسه شیرینی رفته بود:
آن موقع تو ده سالت بوده...گذر زمان را می بینی...می دانی ما هیچ وقت نفهمیدیم چطور در اوج جوانی مان یک روزه پیر شدیم! نصیحت من به تو این است که همیشه عاشقانه باش و مطمئن شو طرف مقابلت هم عاشقانه است. شاید سخت باشد اما حتما این سختی را به جان بخر.
نگاهش کردم و گفتم:
باشد اما دوست داشتن که سخت نیست.
بی درنگ گفت:
دوست داشتن خیانت می آورد اما عاشق که باشی خائن نمی شوی.
گیج و منگ نگاهش کردم.
آیدین می گفت
\عشق تو در من کهنه شده خانم...\
کتاب ناتمامم روی میز مانده بود و صدای تمام شده ای که هر لحظه حضورش کمرنگ تر می شد گفت:
تو می فهمی مطمئنم...


آیسان زنگکانی
به یاد سمفونی مردگان و عباس معروفیِ
ZibaMatn.IR

ناشناس ارسال شده توسط
ناشناس


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن